سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

سینا جان به چشمان مهربانه تو مینویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

سومین آتلیه

شیرین عسلم وقتی که موهات بلند بود تصمیم گرفتیم ببریمت آتلیه ازت عکس بگیریم تا همیشه به یادگار بمونه اینه عکس زیبات   ...
4 آبان 1392

مسافرت کیش

پسرک نازنینم 15 اردیبهشت سالگرد ازدواج مامانی و بابایی هست.بابایی اردیبهشت سال 91 بلیط کیش گرفت و هر دومون سوپرایز شدیم سینا جان عزیزم انقد خوش گذشت که حد و حساب نداشت تو انقد ذوق میکردی و دوست داشتی دریا رو که بابایی هنوزم که یادش میاد میگه مسافرت فقط باید بریم کیش میگه بچم خیلی دوست داشت خوش به حالت که باباییت انقدر دوست داره عزیز دلم میخوایم با این کشتی بریم زیر آب ماهیا رو ببینیم آخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووون وقتی ماهیا رو میدید انقدر ذوق میکردی که خنده ی همه رو درمی آوردی اینجا پارک دلفینها هست عزیز دلم اینجا سواحل نقره فام هست شما انقدر غرق آب بودی که نمیذاشتی ازت عکس بگیریم اینجا سواحا ز...
4 آبان 1392

زحمت کشیدن

فرشته ی نازم اینجا از حمام اومدی و مثل گل تمیز شدی و خوشکل در ضمن پسرم دیگه بزگ شده و خودش از پس کاراش برمیاد الهی من بمیرم خسته نشی یه موقع مادر ...
4 آبان 1392

عید 1391

الهی که مامانی فدات بشه عزیز دلم نازنینم عیدت مباااااااااااااااااااارک عزیز دلم منتظر عمه و عمو محسن هستیم که بریم خونه ی مامان جون اینا ...
4 آبان 1392

بزرگ شدن

تک ستاره ی زندگیه مامانی و بابایی شما روز به روز بزرگ و بزرگتر میشدی و خودتو بیشتر تو دل مامان و بابا جا میکردی ...
3 آبان 1392

دختر شدن

آخه عزیز دلم دختر شدنت هم خوشمزه بود کاره خاله لیلا هستا ولی خودمونیم دستش درد نکنه آخه خیلی عکسا رو دوست دارم ...
3 آبان 1392

شلوار کردی

عزیز دلم پسرک نازم تو اینجا میتونی بلند بشی و چن قدم راه بری این شلوار کردی هم عمه ریحانه واست خریده وقتی میپوشیدی همه ذوقت میکردن مخصوصا باباجون رضا ...
3 آبان 1392